آرتین آرتین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

آرتین خان مردی از دیار پاکی

عاشقانه های من برای پسرم

برایم هیچ حسی شبیه تو نیست کنار تو درگیر آرمشم همین که کنارت نفس میکشم تو پایان هر جستجوی منی تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی از این عادت با تو بودن هنوز ببین لحظه لحظم کنارت خوشه همین عادت با تو بودن یه روز بی تو باشم منو میکشه ...
22 آذر 1390

جریان اومدن آرتین خان

مامان مژگان و بابا امیر 14 دیماه 1385 در یک روز زیبای زمستانی با هم پیوند عشق بستند که تا ابد در کنار هم باشند چند سالی گذشت اونها اصلا در فکر من نبودن تا بلاخره یه روز مامان مژگان دلش منو خواست و من بعد از چند ماه شدم ثمره عشق مامان و بابام  مامانم دفعه اولی که فهمید من تو دلشم روز 31 خرداد 1389 بود شب قبلش هم مهمون داشتیم و مامانم کلی خسته شده بود آخه هنوز خبر نداشت که من اومدم تو دلش صبح که از خواب بیدار شد حالش خوب نبود سرش همش گیج می رفت خلاصه به بابا امیر هیچی نگفت و با خاله مریم رقت آزمایش داد تازه اون موقع بود که فهمید من مهمونش شدم  خاله مریم اولین نفری بود که خبر دار شد حالا مونده بود بابا امیر &nb...
21 آذر 1390

عذاب وجدان مامان

امروز آرتین بعد از ١٠ روز رفتش مهد اونم با هزار تا دلواپسی برای من همش نگرانشم دوباره مریض نشه پسر گلم مامانو ببخش که وقتی صبح تو خواب نازی مجبور میشم بیدارت کنم تا  لباس تنت کنم بری مهد کودک مامانو ببخش که نمی تونه برات زیاد وقت بذاره امیدوارم پسر گلم بتونم فقط  برات آرامش بیارم  الان که دارم این مطلب می نویسم تو داری کارتون نگاه می کنی قربون اون چشمای قشنگ برم عزیزم بازم مامانو ببخش ...
21 آذر 1390

بدترین شب زندگی مامانم

بچه ها من دیروز به مامانم کلی استرس وارد کردم البته نقصیر من نبود  تقصیر گوشم بود که درد می کرد تازه مامانم از صبح که من اینقدر ناله می کردم متوجه نشده بود مامانی و بابایی عصری که اومدن خونمون فهمیدن که من درد دارم و منو با مامان بردن بیمارستان بهمن اونم ساعت ٩ شب داشتم از گوش درد هلاک میشدم که آقای دکتر به دادم رسید البته با یه آمپول چشمتون روز بد نبینه وقتی بابا امیر رسید بیمارستان من همینطور گریه می کردم و بیتابی خلاصه موقع زدن آمپول شد که اشکای مامانم از من زودتر سرازیر شدن خدا برای هیچکس نیاره آمپولش خیلی درد داشت ولی چاره ای نبود منو مامان تو گریه کردن با هم مسابقه گذاشته بودیم  ولی مامانم دیشب خیلی ناراحتی کشید خدا کنه زو...
21 آذر 1390